گرگ و میش صبح است و کوچه شکرریزهای نیشابور مالامال از عطری آشناست؛عطر وجود امام رضا j که  به گرمابه می رود  شهر در سکوت دلنشینی فرو رفته است و درکوچه پس کوچه هایش جز نجوای کسانی که هنوز نماز صبحشان را نخوانده اند صدای دیگری جلب توجه نمی کند حضرت بی همراه و نگهبان و بقچه در دست خود را به حمام می رساند و آرام و با وقار از پله های سنگی آن پایین  می رود گرمابه بان که مشغول چرت زدن است یک باره با صدای یا الله و سلامی گوش نواز به خود می آید و ناباورانه خودش را در برابر حضرت رضا j می بیند دستپاچه می شود،برای لحظه ای تصمیم می گیرد مثل پدرش که  به رسم ادب،در برابر پادشاهان به  خاک  می افتاد  امامش  را احترام کند اما یادش می آید که حضرت از این جور احترام گذاشتن ها بیزار است  لحظه ای بعد امام j لنگ به کمر می بیندند و به گرمخانه حمام که در بخاری لطیف فرو رفته است قدم می گذارند سلام دادنش پیرمردی را که در گوشه حمام مشغول کیسه کشیدن است به وجد می آورد چرا که چشمش بر در است تا بلکه کسی بیاید
آخرین مطالب
آخرین جستجو ها